لحظه های ماندگار با یــــــــار
شعری از حافظ تقدیم به همه کسانی که یار بی وفا دارند مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش * * * دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش * * * من همان به که از او نیک نگه دارم دل که بدو نیک ندیدست و ندارد نگهش * * * بوی شیر از لب همچون شکرش می آید گر چه خون می چکد از شیوه چشم سیهش * * * چارده ساله بتی چابک شیرین دارم که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش * * * از پی آن گل نورسته دل ما یا رب خود کجا شد که ندیدیم درین چند گهش * * * یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند برد زود بجانداری خود پادشهش * * * جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در صدف سینه حافظ بود آرامگهش داغ دوری در دلم دردی هزین دارد مرا غصه بی همزبانی می کشد آخر مرا * * * همدمی،همنفسی،میخواهد این دل چون ترا ای طبیب درد من دانی تو درمان مرا * * * در هوای وصل تو پروانه سان گشتم شبی یا بزن اتش به جانم یا بسوزد دوریت جان مرا * * * دوش گفتی غیر من باشد تو را یاری دگر من شکستم پر شد از غم سینه ام ساختی کار مرا * * * بی قرارم آسمان امشب به حالم چاره کن یا بکن خوابم و یا آور ز ره ماه مرا * * * ای شب غمها دگر خوابم نمی آید مگر چون ماه شبهای سیه باز آوری یار مرا * * * یا بیاور یار من در خواب من یا بکن صبح این شب تار مرا * * * آسمان و شب همه مرحم نباشد بر دلم من غزل می گویم از دل درمان کنی درد مرا * * * قصد من از غزل گفتن همین باشد تو را یا بمان با مکن و یا خنجر بزن قلب مرا
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |